با رفتن تو آسمان رنگی دگر شد
با رفتن تو دیدگانم خونین و تر شدم
دیگر توان شعر گفتن در برم نیست
با رفتن تو عصر من با ناله سر شد
غمگین ترینم در نبودت بین یاران
خون از دو چشمم گشته جاری همچو باران
تنها ترین ماوای من بعد از تو دلدار
میخانه است و جمع پاک غمگساران
چشم به در تا عاقبت روزی بیایی
پایان دهی بر غصه و درد و جدایی
این شعر رو هم برای عشقم نوشتم.از خودمه.
حالا میگم ? و ? تا بیاری برام یک کاسه
تا بیارم توش نون و دوغ تا یک وقتی نگی به من دروغ
بعدش میگم ?و? تا بپری تو آتیش
حالا گوش کن میگم ?و? تا با کله بری ته تشت
بعدش چیه؟?و?? تا با هم بریم دَدَ
خوب بید؟
این شعر رو هم خودم ساختم.شاید خوب نباشه اما ارزش خواندن رو داره.در ضمن اسمشو گذاشتم گوشه نشین میخانه.
گشتم تمام دنیا را به دنبالت نبودی گشتم ز نام تو دنیا را تو نبودی
زدم اسمت را صدا از کنج خانه آنگه شدم خانه نشین در میخانه
ندایی را شنیدم از دور دست گفتم دادند تورا به من دست به دست
گفتی چرا اینجا نشستی گفتم چون که تو در دور دستی
کلمات کلیدی: نوشته شده توسط ساناز مقدم در یکشنبه 86 بهمن 14 ساعت 10:36 عصر | لینک ثابت | نظرات شما ()
|